جدول جو
جدول جو

معنی کین تا - جستجوی لغت در جدول جو

کین تا
کدام یکی کدامین، اشاره به نزدیک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ رَ / رُو)
این لغت مرکب است از کین و توز به معنی کینه کش و صاحب کینه که تلافی کننده بدی باشد، چه کین به معنی کینه و توز به معنی کشیدن آمده است، (برهان) (آنندراج)، کینه کش و صاحب کینه و تلافی کننده بدی، (ناظم الاطباء)، انتقام گیرنده، منتقم، (فرهنگ فارسی معین)، جویندۀ کین، کشندۀ کین، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شماساس کین توز لشکرپناه
که قارن بکشتش به آوردگاه،
فردوسی،
سواران کین توز بی حدومر
فرستاد همراه با یک پسر،
اسدی،
وصول موکب میمون و موسم نوروز
خجسته باد بر ایام پهلوان کین توز،
خواجه عمید،
به وصال تو همه کینه بتوزم ز فراق
کس مبادا زپس وصل تو کین توز پدر،
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
خداوندا چو بر جان سمرقند
شود باد دی دیوانه کین توز،
سوزنی (از یادداشت ایضاً)،
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم،
سوزنی،
بر یکی جود فایضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کین توز،
انوری،
تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد
بو که در آرد به مهر آن دل کین توز را،
خاقانی،
بر سرت جای جای موی سپید
نه ز غدر سپهر کین توز است،
خاقانی،
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدخواه و بداندیش و دشمن. (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش ’رشتن’ کین ور بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 55) ، جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و خون او سطبر باشد مردم دلیر و کین ور باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً) ، انتقام کشنده. کینه ور: الوتر، کین ور کردن. الغل، کین ور شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ ها نِ)
رجوع به کین جوی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ کُ)
کین دارنده، آنکه از دیگری حقد و عداوت دردل دارد، آنکه دشمنی و بغض به دل دارد:
بر بهمن آوردش از رزمگاه
بدو کرد کین دار چندی نگاه،
فردوسی،
کین مدار آنها که از کین گمرهند
گورشان پهلوی کین داران نهند،
مولوی،
باز فروریخت عشق از در و دیوار من
باز بدرّید بند اشتر کین دار من،
مولوی،
مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مست است،
مولوی،
رجوع به کین داشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تُو بَ / بِ)
آنکه موجب دشمنی و عداوت گردد، آنکه میان دیگران خصومت افکند، جنگ آور، جنگجو:
به هر سو که رو کرد کین ساز بود
میانشان یکی آتش انداز بود،
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 85)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ دِهْ)
منتقم و انتقام کشنده. (ناظم الاطباء). خونخواه. انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ شِ کَ)
کین کشنده. انتقامجو. منتقم. (فرهنگ فارسی معین) :
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
اسدی.
یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم
کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
ناصرخسرو.
همه پولادپوش و آهن خای
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
رجوع به کین کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
کین ناموس، هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد، (از ایران باستان ج 3 ص 2412)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
کینه و عداوت تیز و افزون. (آنندراج). انتقام کشنده. منتقم. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ ثَ)
قلعه ای است استوار و رستاقی است بین حلب و انطاکیه، مشهور به دلوک بوده و دلوک رستاق آن باشد. این قلعه اکنون از اعمال حلب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کین توز
تصویر کین توز
انتقام گیرنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین کش
تصویر کین کش
انتقام جو منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین گر
تصویر کین گر
انتقام کشنده منتقم
فرهنگ لغت هوشیار
از اجزای آسیای آبی
فرهنگ گویش مازندرانی
درد شدید بخش انتهایی ستون فقرات در حدود باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارپایه ی کوچکی که معمولا در آشپزخانه به جای سندلی مورد
فرهنگ گویش مازندرانی
تقلا و تلاش همراه با حرکات پا و ران و سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
با سرین و ماتحت خزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
عضلات نرم کپل
فرهنگ گویش مازندرانی
چارپایه کوچک چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچینی که به گرد آغل ساخت شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چاپلوس، متملق
فرهنگ گویش مازندرانی
کین مال
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر ران، زیر باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام طرف، چه طوری
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام یک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی بین شهرک دریا بیشه و روستای ونوش که به آن خوش
فرهنگ گویش مازندرانی
این تا
فرهنگ گویش مازندرانی
این قسمت، این طرف
فرهنگ گویش مازندرانی
این یکی، این
فرهنگ گویش مازندرانی
در حالت نشسته روی باسن چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر پایین، زیرباسن
فرهنگ گویش مازندرانی
کدام یک، اشاره به دور یا مجهول، کدامین
فرهنگ گویش مازندرانی
اتراق گاه دامداران
فرهنگ گویش مازندرانی